امروز جمعه , 18 آبان 1403
پاسخگویی شبانه روز (حتی ایام تعطیل)
دانلود تحقیق درمورد تعامل علم و دين از ديدگاه اقبال لاهوري
با دانلود تحقیق در مورد تعامل علم و دين از ديدگاه اقبال لاهوري در خدمت شما عزیزان هستیم.این تحقیق تعامل علم و دين از ديدگاه اقبال لاهوري را با فرمت word و قابل ویرایش و با قیمت بسیار مناسب برای شما قرار دادیم.جهت دانلود تحقیق تعامل علم و دين از ديدگاه اقبال لاهوري ادامه مطالب را بخوانید.
نام فایل:تحقیق در مورد تعامل علم و دين از ديدگاه اقبال لاهوري
فرمت فایل:word و قابل ویرایش
تعداد صفحات فایل:20 صفحه
قسمتی از فایل:
مقاله حاضر با پرداختن به نگرش اقبال لاهوري دربارة علم جديد، دين، خدا و جهان طبيعت، نشان ميدهد كه در نظر او علم و دين نه در تعارض و نه در تمايز و جدايي بلكه در تعامل با يكديگرند. آن هم از آنرو كه وي معتقد است قرآن برخلاف تصور رايج عمده تكيهاش نه بر نظرورزي و توجه به امور انتزاعي و ذهني بلكه بر تجربه و مشاهده و عمل است. بنابراين علوم جديد ـ كه با تكيه بر خرد استقرايي شكل گرفتهاند ـ هيچ تعارضي با روح تعاليم قرآني و اسلامي ندارند و حتي جالب توجه اينكه از تعاليم قرآن بهره بردهاند. از جانب ديگر اقبال لاهوري، واقعيت را يك كل تصور مينمايد كه داراي سطوح و ابعاد مختلف و متعددي است كه هر يك از علم و دين با روشهاي خاص خويش ميتوانند ابعادي از اين واقعيت كل را معلوم و آشكار سازند. بنابراين لازمه ارائه تفسيري جامع از واقعيت، تعامل علم و دين با يكديگر است.
منبع: فصل نامه - ذهن - شماره 22
هنگامي كه به تاريخ انديشهها مينگريم، گاه با پرسشهايي روبه رو هستيم كه ميتوان آنها را پرسشهايي دغدغهبرانگيز ناميد. چرا كه پاسخهاي اين پرسشها بسي مناقشات و منازعات را برانگيخته است. يكي از اين پرسشها، پرسش از نسبت علم و دين است. اين پرسش اگر چه در طي قرون اخير و ابتدا هم در غرب مطرح شد وليكن دامنه آن به جهان اسلام نيز گسترش يافت و اذهان انديشمندان مسلمان را به خود مشغول نمود. درواقع از هنگامي كه علوم جديد توانست در سايه نگرش رياضيوار، پرده از رازهاي طبيعت برداشته و حتي دست تصرف در آن بگشايد، اين تصور در اذهان برخي از متفكران پيدا شد كه گويي يگانه تكيهگاه معرفتي بشر فقط علم است. اين تصور كه با تحولاتي ژرف در حوزههاي مختلف حيات بشر تقويت ميشد ناگزير به اصلاح و تعديل تصورات دينداران نسبت به خدا، انسان و جهان طبيعت انجاميد. بدينسان صحنهاي در طي قرن هفدهم ميلادي به وقوع پيوست كه اولين ميدان رويارويي جدي علم و دين گشت. بهطوري كه شايد بتوان رابطه ميان علم و دين را در قالب سه رويكرد مطرح كرد:1 1- تعارض: باور به اينكه علم و دين از حيث موضوع، روش و غايت در مخالفت و تضاد با يكديگر قرار داشته و آشتيناپذيرند. 2- تمايز: قول به اينكه علم و دين به قلمروهاي جداگانهاي تعلق داشته و از اينرو داراي مدعياتي با شيوههايي كاملاً متفاوت از يكديگر هستند. هر يك از عالم ديني و دانشمند علمي بايد از ورود و اظهار نظر در قلمرو ديگري خودداري نمايند. 3- تعامل: رويكردي كه بنابر آن، ميان علم و دين نه تضاد و نه تمايز بلكه هماهنگي و تعامل وجود دارد كه ميتواند به گفتگو و همكاري ميان علم و دين بينجامد. مطابق چنين رويكردي،اگرچه علم و دين از حيث موضوع، روش و غايت، تفاوتهايي با يكديگر داشته، ولي علم و دين با هماهنگي و تكميل يكديگر ميتوانند از جهان به منزلة يك كل تفسير و تبييني جامع ارائه دهند. به سخن ديگر در اين رويكرد علم ميتواند افق ايمان ديني را وسعت بخشد و ديدگاه ايمان ديني ميتواند شناخت ما را از جهان عميقتر سازد.2 اما داستان نسبت علم و دين در جهان اسلام به گونهاي ديگر است. به واقع از حدود قرن هجدهم و نوزدهم ميلادي است كه جهان اسلام با علوم جديد و دستاوردهاي عملي و نظري آن مواجهه پيدا ميكند. اين مواجهه البته تا حدود زيادي حاصل جنگهايي بود كه دامنگير جهان اسلام شده بود؛ جنگهايي كه عموماً با شكست جوامع مسلمان همراه بود. بدينترتيب تلاش براي برخورداري از توانمنديهاي نظامي و غلبه بر عقبماندگي در عرصه فنّاوري عمدهترين عاملي بود كه جهان اسلام را به سمت بهرهگيري از علوم جديد و دستاوردهاي آن سوق داد. گويي در چنين فضايي،علم جديد به منزله ابزار قدرت تصور ميگشت و همين تصور بود كه تأثير عميقي بر رابطه ميان جهان اسلام و جهان مدرن و به ويژه علوم جديد نهاد. همين نياز به ابزارها و توانمنديهاي تكنولوژيك كه ماية استقبال مسلمانان از علوم جديد گشت در سطحي ديگر سبب گرديد تا مواجهه ميان جوامع مسلمان و علوم جديد در قالب پرسش از چگونگي رابطه ميان باورهاي ديني و علوم جديد، شكل گيرد. در پاسخ به اين پرسش بود كه: 1- عدهاي با معرفي باورهاي ديني به عنوان مهمترين عامل عقبماندگي جوامع اسلامي، عمده دغدغه شان چگونه غربيشدن بود 2- برخي ديگر با پشت كردن به علم جديد و دستاوردهاي آن عمده دغدغهشان اين بود كه چگونه ميتوان غربزدايي كرد 3- اما در اين ميان جرياني ديگر هم شكل گرفت كه به اخذ گزينشي علوم جديد و دستاوردهاي آن باور داشتند و بر آن بودند كه علوم جديد نه تنها سر ناسازگاري با دين اسلام ندارد، بلكه برعكس علوم جديد ريشه در فرهنگ و تمدني اسلامي دارد. مهمترين دغدغه اين جريان را ميتوان چگونه مسلمان بودن در دنياي مدرن دانست. اين جريان سوم كه در آغاز بيش از همه مديون تلاشهاي سيد جمالالدين اسدآبادي بود به جرياني توانمند و گسترده در جهان اسلام تبديل گشت و از سوي متفكران و انديشمندان بعدي دنبال گرديد كه يكي از برجستهترين ايشان محمد اقبال لاهوري است. نوشتار حاضر به تبيين رابطه ميان علم و دين از ديدگاه اين متفكر بزرگ مسلمان ميپردازد.
بازسازي انديشه ديني در پرتو هماهنگي علم و دين اقبال لاهوري با توجه به تحصيلات و تاملاتي كه در معارف و علوم جديد - به ويژه فلسفه - داشت، حركتي را آغاز نمود كه الگوي بسياري از متفكران مسلمان در ژرفنگري نسبت به فرهنگ و تمدن غرب گشت. او هوشيارانه و نقادانه به مباني و لايههاي زيرين فرهنگ و تمدن اسلامي از يك سو و فرهنگ و تمدن غرب از سوي ديگر نظر داشت و ميدانست كه رمز به سلامت عبور كردن از گذرگاههاي خطرزايي كه به عقبماندگي جهان اسلام انجاميده، نه در پذيرش مطلق و بيچون و چراي فرهنگ غرب است و نه در پشت كردن به آن. لازمه غلبه بر مصايب و مشكلات دامنگير جهان اسلام، نوسازي و تصفيه و بازسازي جدي تفكر ديني اسلامي آن هم در پرتو نگرشهاي علمي جديد است. به قول ماجد فخري "مهمترين كوشش، اگر نگوييم تنها كوشش در به دست دادن تعبيري از اسلام به حسب مصطلحات فلسفي جديد،از آن {...} محمد اقبال لاهوري است كه شاعري با حساسيت عميق و عالمي با فرهنگ وسيع فلسفي بود. او در كوشش خود براي تقرير دوباره جهان بيني اسلامي با مصطلحات جديد، در عوض رو كردن به تاريخ، به طوري كه سيد امير علي انجام داده بود، بيهيچ ملاحظهاي به ميراث فلسفي غرب روي ميكند. البته در اين كار غرض او نشان دادن و اثبات صحت جهانبيني غربي نيست بلكه انطباق اساسي آن با جهانبيني قرآني مقصود است".3 به گمان اقبال، زمانهاي نو در جهان طلوع كرده كه در پرتو آن تحولات ژرف و عميقي در ابعاد مختلف حيات بشر و نيز در حوزههاي مختلف معرفت بشر به وقوع پيوسته كه جهان اسلام نميتواند نسبت به آنها بيتفاوت باشد. جهان اسلام اگر بخواهد از رخوت و ركودي كه بر جسم و جان مسلمانان سنگيني مينمايد، رها شود، بايستي همراه و همگام با علوم جديد، طرحهايي نو در عرصه معرفت قرآني و ديني خويش درافكند. او در اين باب چنين ميآورد: "گسترش قدرت آدمي بر طبيعت به وي ايماني تازه و احساس لذتبخش چيرگي بر نيروهايي كه محيط او را ميسازند بخشيده است. ديدگاههايي طرحريزي شده و مسائل كهن در پرتو آزمايشهاي تازه صورت بياني ديگر پيدا كرده و مسائل تازه جلوهگر شده است. چنان به نظر ميرسد كه گويي عقل آدمي بزرگتر شده... نظريه اينشتين بينش جديدي از طبيعت با خود آورده و راههاي تازه اي براي نگريستن به دين و فلسفه پيشنهاد ميكند. پس مايه تعجب نيست كه نسل جوانتر اسلام در آسيا و آفريقا، خواستار توجيه جديدي در ايمان خود باشد.4 اينجا است كه ميبينيم اقبال، روي آوردن به علوم و دستاوردهاي آن را نه دوري از تفكر اسلامي بلكه حتي به نوعي بازسازي و احياي فرهنگ قرآني و اسلامي ميداند. او اصلاً حركت خويش را در ادامه راه بزرگاني همچون شاه وليالله دهلوي و به ويژه سيد جمالالدين اسدآبادي معرفي ميكند. "نخستين مسلماني كه ضرورت دميدن چنين روحي را در اسلام احساس كرده شاه وليالله دهلوي بوده است. ولي آن كس كه كاملاً به اهميت و عظمت اين وظيفه متوجه شده و بصيرت عميق در تاريخ انديشه و حيات اسلامي همراه با وسعتنظر حاصل از تجربه وسيع در مردم و اخلاق و آداب ايشان، او را حلقه اتصال زندهاي ميان گذشته و آينده ساخته، جمالالدين اسدآبادي ( افغاني ) بوده است".6 شايد اين پرسش بجا و شايسته باشد كه اقبال چه مسير و هدفي را در رسيدن به مقصود خويش در پيش ميگيرد؟ اصلاً هدف او چيست؟ و اين هدف چگونه تامين ميگردد؟ "تنها راهي كه براي ما باز است اين است كه به علم جديد با وضعي احترامآميز ولي مستقل نزديك شويم و تعليمات اسلام را در روشني اين علم ارزشيابي كنيم، حتي اگر اين سبب شود كه با كساني كه پيش از ما بودهاند اختلاف پيدا كنيم".7 بدون ترديد اساسيترين هدف اقبال بازسازي انديشه ديني است. او كشش و هدف خويش را چنين بيان ميكند: "كوشش من آن بوده است كه گر چه به صورت جزئي هم باشد به اين نيازمندي {تبيين علمي از معرفت ديني ارائه نمودن} جواب بدهم، سعي كردهام كه با توجه به سنت فلسفي اسلام و در نظر گرفتن ترقيات اخير رشتههاي جديد علم و معرفت، فلسفه ديني اسلام را احياء و نوسازي كنم".8 بنابراين ميبينيم كه از ديدگاه اقبال بازسازي و احياي انديشه ديني ميسر و تامين نميگردد مگر اين كه مسلمانان اولاً با بطن و متن فرهنگ و تمدن غربي و روح و مباني علوم جديد آشنا شوند، ثانياً به سنت ديني و فكري اسلامي به ديده تحقيق و احترام بنگرند و از دريچه نگرشهاي نوين، نكاتي بديع و نو را از قرآن استخراج نمايند. ثالثاً طريقي نقادانه و مستقل را در اين مسير در پيش گيرند. بدين ترتيب است كه در سايه هماهنگي علم و دين، جوامع اسلامي از خواب غفلت بيدار شده و سرنوشت خويش را در دست خواهند گرفت.
دين اسلام و تولد علوم جديد يكي از مهمترين پرسشهايي كه ما را در فهم نگرش اقبال لاهوري درباره نسبت علم و دين ياري ميبخشد اين است كه برداشت و طرز تلقي او از دين اسلام به ويژه قرآن چگونه بوده است؟ "برداشت اقبال از دين برداشتي پيچيده، تا اندازهاي عقلي، اخلاقي و تا حدودي تجربهاي معنوي است".9 او بر آن است كه "دين چيزي نيست كه بتوان آن را با يكي از شاخههاي علم مقايسه كرد، نه فكر مجرد است و نه احساس مجرد و نه عمل مجرد، بيان و تعبيري از تمام وجود آدمي است".10 بنابراين دين آيينه تمامنماي وجود آدمي است. آيينهاي كه آدمي ميتواند در آن ابعاد حقيقي و واقعي حيات و معرفت خويش را نظاره كند. به نظر اقبال دين آمده تا آدمي را از محدوديتها رها ساخته و دامنة محدود ديد و نگرش او را از عالم ظاهر و ماده و ماديات فراتر ببرد به طوري كه "توقع او را چندان زياد ميكند كه به كمتر از ديدار مستقيم حقيقت به چيزي قانع نمي شود".11 اين نكتهاي است مهم كه دين در نزد ايشان، طريق و راهي جهت رسيدن به متن و ماهيت حقيقت و واقعيت است. حال اگر پرسيده شود گوهر دين چيست؟ به نظر اقبال "گوهر دين ايمان است و ايمان همچون مرغي راه بي نشان خود را بيمدد ميبيند. عقلي كه به گفته شاعر متصوف بزرگ اسلام، تنها در كمين قلب آدمي نشسته و ثروت نامرئي زندگي را كه در درون آن نهفته است از آن ميربايد".12 در اينجا پرسش ديگري نيز قابل طرح است و آن اينكه اگر گوهر دين ايمان است پس چگونه ميخواهد آدمي را به معرفت و نگرش نسبت به حقيقت و واقعيت واصل نمايد؟ يعني آيا ميتواند تجاربي را در اختيار بشر بگذارد تا او به واسطه آن ابعادي از حيات خود و حتي حيات پيرامون خويش را تفسير و تبيين نمايد؟ پاسخ اقبال اين است كه "ايمان چيزي بيش از احساس محض است. چيزي شبيه يك جوهر معرفتي دارد، و وجود فرقههاي متعارض با يكديگرـ مدرسي و عرفاني باطني ـ در تاريخ دين نشان ميدهد كه فكر و انديشه عنصر حياتي از دين است".13 و حتي نسبت به علم دغدغه بيشتري در تكيه نمودن بر مباني عقلاني دارد. "علم ممكن است نسبت به يك مابعد الطبيعهًْ عقلاني جاهل بماند، و حق اين است كه تاكنون چنين هم بوده است. {اما} دين نمي تواند از جستجو براي ايجاد سازشي ميان تعارضات تجربه و پيدا كردن دلايل وجودي محيطي كه زندگي آدمي در آن جريان دارد، غافل بماند".14 اكنون كه روشن شد گوهر دين، ايمان است و ايمان نيز سيما و وجههاي معرفتبخش دارد بايد ديد چگونه درباره قرآن ـ به عنوان يگانه ستون مقدس و حياتي مسلمانان ـ اظهار نظر ميكند؟ پاسخ به اين پرسش بر ما روشن خواهد نمود كه اقبال لاهوري چه توجيهي براي سازگاري روح و تفكر اسلامي و قرآني با روح تفكر علمي ارائه مينمايد. "قرآن كتابي است كه دربارة عمل بيش از انديشه تأكيد كرده است... انديشه دربارة امور عيني عادتي است كه اسلام، لااقل در نخستين مراحل ماموريت فرهنگي خود آن را تقويت ميكرده و پرورش ميداده است". 15 يكي از شاخصهاي فكري اقبال اين است كه به نظر ايشان قرآن توجه عمده خويش را معطوف به عينيت، و واقعيت و عمل نموده است. اين نگرش اقبال دقيقاً برخلاف تصور رايجي است كه درباره قرآن ـ مبني بر اينكه بيشتر نظرپردازي كرده است ـ وجود دارد. او در اين زمينه با نگرشي نقادانه بر آن است كه آنچه به اين تصور خطاي رايج ـ كه اسلام بيشتر به انديشه صرف و نظر پرداخته است ـ دامن زده است، سنت فلسفي يونان است و از اين رو، از رهگذر همين نقد سنت فلسفي يونان است كه اولاً تأثير فرهنگ اسلامي را بر جهان جديد و علوم جديد نشان ميدهد و ثانياً نتيجه ميگيرد كه معارف قرآني معارفي علمياند يا دست كم با معارف علمي ناسازگاري نداشته است. "نخستين نكته اي كه درباره روح فرهنگ اسلامي بايد به خاطر بسپاريم اين است كه در اسلام براي دست يافتن به معرفت، نظر متوجه آن چه عيني و محدود است ميشود. ديگر اين كه آشكار است كه تولد روش مشاهده و تجربه در دين اسلام در نتيجه سازش با انديشه يوناني صورت نگرفته، بلكه نتيجه جدال ممتدي با آن بوده است".16 پس از ديدگاه اقبال لاهوري توجه به مشاهده و تجربه در اسلام امري است كه از ذات و ماهيت اين دين بر ميخيزد نه اينكه سنت فلسفي يونان آن را وارد تفكر اسلامي كرده باشد. او در اين زمينه ميگويد: در عين آنكه فلسفه يوناني به دامنة ديد متفكران اسلامي وسعت بخشيد، به طور كلي بينش ايشان را درباره قرآن دچار تاريكي كرد. سقراط تمام توجه خويش را به جهان آدمي محدود كرده بود. براي وي موضوع بحث شايسته آدمي تنها خود آدمي بود نه جهان و گياهان و حشرات و ستارگان. درست در مقابل اين تصور است روح قرآن كه در زنبور عسل ضعيفي جايگاهي براي وحي الهي ميبيند. و پيوسته از خوانندگان اين كتاب ميخواهد كه به تغيير دايمي بادها، به توالي شب و روز، به ابرها و آسمانهاي پرستاره و به سيارات شناور در فضاي نامتناهي توجه داشته باشند... و اين همان چيزي است كه دانشجويان قديم اسلامي در نتيجه افسون تعليمات و پژوهشهاي يوناني كاملاً فراموش كرده بودند. آنان قرآن را در پرتو فكر يوناني تلاوت ميكردند. مدت 200 سال طول كشيد تا دريافتند ـ و آن هم به صورتي كا
|